آرتا به همراه آرشام تو خونه معصومه اینا
آرتا وامیر عباس
سلام به همه ی دوستای گلم ببخشید که چند وقتی وبلاگ آرتا جون رور به روز نکردم آخه کمی این روزا کارام زیاد بود و مشغله داشتم.
آرام جانم فک میکنه با بالا بردن شونه هاش قد دایی جونش میشه :)
سلام، من برگشتم
گنبد سلطانیه (زنجان)
ما3تا
امسال 13 بدر رو شهر زنجان بودیم و هوا بیشتر بارونی بود و آرتا جون ما هم بیشتر وقتشو تو چادر مسافرتی خواب بود حتی واسه نهار هم بیدار نشد و عصر اون روز تو باغ این عکسارو تونستیم بندازیم.
سال من با تو بهترینه
عزیز دلم با اومدن عید خیلی خوشحاله و حالا فکرشو کنید که دایی جوناشم کنارش باشند یه وضعیه بخدا..
اگه بدونید این عکسو با چه زحمتی انداختم اصلا توجهی به من نمی کردند و توفکر جا بجا کردن وسایل و خرد کردن آجیل و خراب کردن شمع های هفت سین و...آخرش بیخیال مرتب کردن شدم وترجیح دادم بهد از رفتن داداشای گلم این کارو انجام بدم وحداقل یه عکس یادگاری ازشون بگیرم.
(چاکرتیم داداشی)
♥ عزیز دلم ♥
آرام جانم عاشق گردش و تفریح هست . خوشحالم که شاد میبینمت ؛
عزززززززززیز دلم ( به قول آرتا جونم)
کوههای البرز
امیدوارم روزای زمستونیتون مثل دل من که از عشقتون لبریزه گرم باشه
روزای زمستونیتون قشنگ ♥♥♥
کار دستی آرتا جون
